شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸

دومین سالگرد فوت پدرم

از لابه گری کرا کنم یاد / تا پیش من آردش به فریاد

غم بیشتر از قیاس خوردست / گردابه فزون ز قد مرد است

زان بیشتر است کاس این درد / کان را به هزار دم توان خورد

Pitasi By Clogs
پ. ن : الان یادم اومد از اون روز تلخ و حال خودم، و قرصهای دیازپام و کدئین و زاناکس که هرگز آرومم نکردند وهیچ وقت نتونستن باعث بشن که خوابم ببره.
یادم اومد از بچه های دانشگاه که تقریباً همشون علی رغم هماهنگی زیاد و گرفتن اتوبوس و گرمای تابستون و کلی دردسر خودشونو رسوندن، و چه دسته گل بزرگ و قشنگی آوردن، واقعاً از بچه های دانشگاه این انتظارو نداشتم، کارشون خیلی برام ارزش داشت.
یادم اومد از دوستای قدیمی که از همون اول که در بیمارستان بودم و مطلع شدن و اومدن و برام لباس آوردن و تا آخرین مراحل غم که ماه های زیادی طول کشید همراه بودن...
تو چاپ اعلامیه چقدر زحمت کشیدن و در کارهای نهار و شام...
مسجدی که دوستم برایمان گرفت...
چه کسایی که در مجلس ختم آمدند و من حتا اسمشان هم یادم نبود...
علی رغم کار و زندگی زیاد، نزدیک به یک هفته، تمام روز در خانه و همراه من بودن که تنها نباشم...
چقدر به هر زور و بدبختی بود منو می خندوندن! اونم مرهمی بود بالاخره.
چه شبها که تا صبح بیدار موندن و حرف زدیم، خوابم نمی برد و اونها هم می دونستند و بی خوابی رو تحمل می کردن...
چقدر دوستا و بچه های دانشگاه بداخلاقی ها و افسردگی هامو تحمل کردن...
دست خودم نبود، کم صبر و بداخلاق بودم.
دوستان برادرم که چقدر زحمت می کشیدن، خرید ها، هماهنگی ها، حتی جارو کشیدن ها...
پارسال همین موقع در مراسم سالگرد و سر خاک چقدر دو تا از رفقا زحمت کشیدن و مارو شدید شرمنده کردن.
دوستای بامعرفت و خیلی گلی دارم، خدا حفظشون کنه...
خیلی وقته که بعضیاشونو ندیدم...
اگه اینجارو خوندن بدونن که جویای حالشون هستمو دلم براشون حسابی تنگ شده و اینکه کارهای ارزشمندی برای ما کردن و من هیچوقت فراموش نمی کنم...