سه‌شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۸

Pause

یعنی می دونی به چی دارم فکر می کنم؟
به اینکه کاش می شد بعضی وقت ها آدم یه وقفه بتونه داشته باشه و مثلا می شد که 24 ساعت بمیره و بعد زنده بشه و ادامه بده به زندگی، یا مثلا روی یه تپه ی سر سبز و دور افتاده یه کمپ بزنه و اونجا باشه، شب زیر آسمون بخوابه و ستاره ها رو نگاه کنه، به صدای جیرجیرک ها گوش کنه، صبح با باد بهاری بیدار بشه و کلا اینجوری...