یعنی دلم لک زده برای درس خوندن سنگین.
نه از اون جورا که کل ترم درس بخونه ها، نه اصلا! اون آدمو منضبط می کنه! آدمو تبدیل به بچه مثبت می کنه! تبدیل به مهندس واقعی می کنه! آدمو در چهارچوب زندگی علمی حبث می کنه! منظور من از اون دقیقه نودی هاست، از اون هایی که آدم می بینه همه از یک ماه قبل شروع به خوندن کردن ولی خودش هنوز لای کتاب رو هم باز نکرده، و وای چه استرسی! بعد تصمیم میگیره و می خونه! و توی 2 3 روز کلی می خونه و مسلط میشه و میره جلو و یه جورایی حداقل به نظر خودش از بقیه میزنه بالا...بعد امتحانو که داد تازه میفهمه زندگی بدون فشار یعنی چی! تازه می فهمه چقدر قدرت بدون مصرف مونده داره! تازه می فهمه اگه کمتر تنبل باشه چقدر سریعتر می تونه پیشرفت کنه و الخ.
در واقع همان حس مازوخیست بودن است که به شیوه ای نوین بیان شده است.