جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶

الاحوال التابستانیه




چی؟ ماشینو بیارم بریم عشق و حال؟ یا حضرت دوست، بیخیال شو، بنزین سهمیش بنده؛
کوه؟ اوووووف، جون تو مسیر حرکت کوه های اطرافو دیگه حفظ شدیم، گوله بزنگ کنسلش کن؛
سینما؟ داداش بذار اصله کلمه رو نگم! همین که بگم فیلماش تخیلیه، پر واضحه؛
بریم تو کار قلیون بازی؟ صبح بخیر ایران، وزارت بهداشت در قلیون سراها رو قفل کرده، کلیدشو هم خورده، اگه بدت نمیاد فردا پس فردا برو بگرد دنبال کلید!؛
بیلیارد بریم؟ آره خوبه، اگه نبسته بودنشون می رفتیم؛
شهر بازی نمیای؟ نه!؛
آقا جان شمال میای؟ بنزین ندارم! (اجرای مراسم دعای دسته جمعی برای نزول 2 گالن بنزین، از سوی عرش کبریایی)؛
بریم پمپ بنزین سیگار بکشیم؟ نه حسن، خطرناکه حسن؛
داداش اگه آمار متراژ خیابونا رو نداری بریم تو کار اندازه گیری...؛
.
.
.
.
و من قاطر ندارم چه اگر می داشتم مرزهای کوهستانی ایران و ترکیه را در نوردیده، ایران اسلامی را به قصد نا کجا آباد ترک می گفتم...؛
خیالی نیست، ما در پوست خود نمی گنجیم، خوشحالیم، کتاب می خونیم...؛
(خوابم نمیومد، شبو بیدار بودم، وبلاگو می نوشتم، برق رفت، امشب دوباره نوشتم!)؛
منو رها کن از این افکار تابستانی...؛