شیخ ما راخواب در چشم نبودندی...اعصاب مخدوش بودندی، بساط دشنام به چرخ فلک پهن بودندی...؛
شبانگاه خلوت کردندی، با خود بدین نسخ اندیشیدندی: "سالیست که سینوس و کسینوس را ندیدمی، به تبع نه تانژانت دیدی، نه کتانژانت، چرا که نه سینوس چنان بودی که روی کسینوس رفتی، ونه کسینوس به روی سینوس...،دروس مکتب خانه یکایک بگذرد...ریاضیات اول و ثانی...المعادلات الدیفرانسیل..."؛
شیخ قلم و دوات راست نمودی، بر دفتر خاطراتش چنین رقم زدی
"چه بد حال روزگاریست... دروس زندگی یکایک به پایان رسد/ و ما را قدرت عمل همی نرسد"
شبانگاه خلوت کردندی، با خود بدین نسخ اندیشیدندی: "سالیست که سینوس و کسینوس را ندیدمی، به تبع نه تانژانت دیدی، نه کتانژانت، چرا که نه سینوس چنان بودی که روی کسینوس رفتی، ونه کسینوس به روی سینوس...،دروس مکتب خانه یکایک بگذرد...ریاضیات اول و ثانی...المعادلات الدیفرانسیل..."؛
شیخ قلم و دوات راست نمودی، بر دفتر خاطراتش چنین رقم زدی
"چه بد حال روزگاریست... دروس زندگی یکایک به پایان رسد/ و ما را قدرت عمل همی نرسد"