روزی شیخ ما در سرای خود بودی، و از دریای امور زندگانی به کناره آمدی، استراحت نمودندی، و در غار تنهایی خود در عشق و حال مستغرق بودی...؛
در آن حال، ز تقدیر رب ما، میهمانی چند، در زدندی، وارد شدندی، احوال ها پرسیدندی، تعارفات معموله انجام شدندی و بسی شادی ها در آن سرای افکندی...، ابونادر قره داغلی بود، خود بود و اهالی خانه و عیالش، سیده رژین بیگلر بیگیان، زنی در غایت حجب و حیا، کمال و جمال، و ایستاده بود در بن بست عشق و حال!، و در کتاب تاریخ حاجنری از او چنین ذکر شده:" او سرِ جواهل "جاهل ها، جوانان" بسیاری از قبایل گوهردشت را به باد فنا دادندی، شماره نگرفتندی، و جو خماری را در آن سرزمین حاکم نمودندی...؛دادار هور عمرش دهاد!"؛
بزرگان همی ذکر ها گفتندی، شنیدندی، هر فرد در حد توان پر و یا خالی بستی و انداختی...؛
ابونادر در خلال صحبت بودی، که ناگاه چند سرفه ی چرکین و خلط آلود به رسم ادب ادا نمودی و حال و روان بس خراب خود را بر جمیع حضار عیان نمودندی....، ابونادر نگاهی بس شیطنت بار به آن سیده، سیده رژِین بیگلربیگیان(ق.ب)، نمودی، پس رو به شیخ ما کرده، چنین گفت:"یا شیخی، "قرص جلوگیری"، در سرای خود داشتندی؟!"؛
شیخ که در خود بود و می زد مخِ زیدی لطیفی، با اس ام اس های ظریفی، ناگاه بر خود بلرزید، خشم گرفتی و خواست تا این بی عفت اهریمن صفت را جزاء کردی، که در حال به خود آمدندی، افسار خشم بر دست گرفتندی و خرد را به کار بستی و پرسیدندی:"یا ابو نادر، جلوگیری از چه؟"؛
ابونادر با وجدی هوشمندانه و "سمپادی"، لبی گزیدی، چشم ها تیز نمودی، تکانی خوردی و گفتندی:"سرما خورده گی!!!"؛
شیخ بر خنده ی خود غلبه آمدی، خواست نعره ها بزند، دید ضایع است، بیخیال همی شد!؛
پس ابو فراش را به دنبال قرص Adult Cold فرستادندی، و با خود می گفت:"چه نیک مرام است، افسارِ افکارِ چو "خشمناک اسب"، باشد هر آینه در سلطه ی دست...!"؛
در آن حال، ز تقدیر رب ما، میهمانی چند، در زدندی، وارد شدندی، احوال ها پرسیدندی، تعارفات معموله انجام شدندی و بسی شادی ها در آن سرای افکندی...، ابونادر قره داغلی بود، خود بود و اهالی خانه و عیالش، سیده رژین بیگلر بیگیان، زنی در غایت حجب و حیا، کمال و جمال، و ایستاده بود در بن بست عشق و حال!، و در کتاب تاریخ حاجنری از او چنین ذکر شده:" او سرِ جواهل "جاهل ها، جوانان" بسیاری از قبایل گوهردشت را به باد فنا دادندی، شماره نگرفتندی، و جو خماری را در آن سرزمین حاکم نمودندی...؛دادار هور عمرش دهاد!"؛
بزرگان همی ذکر ها گفتندی، شنیدندی، هر فرد در حد توان پر و یا خالی بستی و انداختی...؛
ابونادر در خلال صحبت بودی، که ناگاه چند سرفه ی چرکین و خلط آلود به رسم ادب ادا نمودی و حال و روان بس خراب خود را بر جمیع حضار عیان نمودندی....، ابونادر نگاهی بس شیطنت بار به آن سیده، سیده رژِین بیگلربیگیان(ق.ب)، نمودی، پس رو به شیخ ما کرده، چنین گفت:"یا شیخی، "قرص جلوگیری"، در سرای خود داشتندی؟!"؛
شیخ که در خود بود و می زد مخِ زیدی لطیفی، با اس ام اس های ظریفی، ناگاه بر خود بلرزید، خشم گرفتی و خواست تا این بی عفت اهریمن صفت را جزاء کردی، که در حال به خود آمدندی، افسار خشم بر دست گرفتندی و خرد را به کار بستی و پرسیدندی:"یا ابو نادر، جلوگیری از چه؟"؛
ابونادر با وجدی هوشمندانه و "سمپادی"، لبی گزیدی، چشم ها تیز نمودی، تکانی خوردی و گفتندی:"سرما خورده گی!!!"؛
شیخ بر خنده ی خود غلبه آمدی، خواست نعره ها بزند، دید ضایع است، بیخیال همی شد!؛
پس ابو فراش را به دنبال قرص Adult Cold فرستادندی، و با خود می گفت:"چه نیک مرام است، افسارِ افکارِ چو "خشمناک اسب"، باشد هر آینه در سلطه ی دست...!"؛