جمعه، مرداد ۲۸، ۱۳۹۰

(نشستیم دور هم، همه ساکت، امتحان داریم، درس می خونیم)
- آقا تو اصفهان یه مغازه بود، ازین اجناسی رو که کانالای ایرانیه ماهواره تبلیغ می کنن می فروخت.
- (ما متعجب) خوب؟
- هیچی دیگه، بیچاره خیلی با ترس و لرز می فروخت.