یکشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۹

پا میشم برم آب بخورم پام گیر میکنه به بوت رفیقم که وسطه اتاق درآورده، نزدیکه با سر بخورم به دیوار...
تا صبح سه بار دیگه هم پا شدم، هر سه بارشم خوردم به بوت و داشتم سرنگون میشدم. با تنوع البته. هر دفعه با یه پا و جهت سرنگونیه احتمالی به سمت های مختلف.
عمراً اگه فکر کنی بوت ها رو جا به جا کرده باشم و یا فکری به حال این قضیه کرده باشم.
هر دفعه تا دو قدمی مرگ می رفتم و خیلی خوشحال هم بر می گشتم.
زندگیه جالبی دارم اینجا...