پنجشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۵

من اگر روزی پدر شوم-17

پسر گل بابایی،

یه وقتایی هست آدم میدونه چی درسته، چی غلطه ها. ولی لج می کنه و
میزنه به برهوت فرضی خودش و میگه برم این یکی مسیرو هم ببینم تهش چیه.

میره و می چرخه و می بینه و می رسه باز سر جای اولش.
بعضی وقتا این سر جای اول رسیدن  یه ساعت طول میکشه، بعضی وقتا هم هزار سال.

کلاً آدم،
طراحی شده که مدام بدوه دنبال یه چیزی،
طراحی شده که رقابت کنه سر یه چیزی،
طراحی شده که تو این رقابت ها  قیافه گرفتن، حسودیو، زیر آب زنیو و باند بازیو، یار کشی و هزار تا چیز دیگه رو طراحی کنه،
طراحی شده که یه اکیپ درست کنه دور خودش و بگه اکیپ ما از اکیپ اونا بهتره، حالا این اکیپ رو وردار جاش بذار: غار، ده، روستا، شهر، کشور، قاره، خدا، دین...
طراحی شده که اعصاب خودش و بقیه رو خورد کنه،
طراحی شده که بعد از چند سال یا چندصد سال برگرده و بخواد جبران کنه خراب کاریاشو،
طراحی شده که بچرخه و برسه سر جای اولش،
طراحی شده که جابجاییش کمتر از مسافت طی شده اش باشه،

ضمناً،

طراحی شده که برای همه ی حماقت هاش هم همیشه یه اسم فنتستیک انتخاب کنه،
و یه داستان فنتستیک هم دور این اسم فنتستیک بسازه،
وقتی هزار دور، دور خودش چرخید و گند زد به همه چیز و همه کس و یه مسیر شخصی یا تاریخی رو هزار دفعه رفت،
اسم خودش رو با افتخار تقدیم می کنه:

❊ يک انسان با تجربه ❊

آره بابایی،
ما آدما کلاً یه جا بشینیم حوصلمون سر میره،
باید بکنیم این کارارو، نکنیم نمیشه..