سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۲

آخرین نوای سه شنبه 77



تکنوازی پیانوی آذری، از چنگیز صادقوف:
- چنگیز از پیانیست های پیش کسوت و معروف آذربایجانه.
- توضیح اینکه 'ماهنی' به فارسی میشه غزل. 'ایران ماهنیسی' میشه 'غزل ایرانی'.
- به تجربه متوجه شدم بچه هایی که میان تو این وبلاگ، به آهنگ های راک که می ذارم بیشتر علاقه نشون میدن، که علاقه ی اصلی خودمم همونه. ولی کلاً اینو بگم که، از وقتی که از ایران اومدم بیرون بیشتر متوجه شدم چه چیزها و آدم های جالب و با ارزشی تو ایران و کلاً اطرافمون بودن و ما بهشون کم توجهی می کردیم. به خصوص وقتی می بینم این خارجیا با چه علاقع ی شدیدی میرن تحقیق می کنن راجع به داشته ها و نداشته هاشون و کشف و استفاده می کنن از داشته های بقیه ی ملت ها.
- یه بار تو یه جمعی تو استکهلم یه بابایی رو دیدم، طرف سوئدی بود و تو یه بند فیوژن داربوکا می زد، بیست و هفت هشت سالش بود. این آقا سوئدی، انگلیسی، عربی و کردی رو روان حرف می زد. فارسی و ترکی رو هم همچی بگی نگی می فهمید، و اینکه با چنان ولع و علاقه ای سعی می کرد از ما چیزهای مختلف حالا راجع به موسیقی یا راجع به زبونمون یاد بگیره که من دیگه واقعاً داشتم کف می کردم.
- وقتی مقایسه می کنم، می بینم ما تو کشورمون این همه گستردگی و مجموعه ای از فرهنگ ها و ملیت های مختلف رو یه جا داریم، حالا از زبان بگیر که ترکی، لری، بلوچی، کردی، گیلکی، مازندرانی، عربی، ترکمنی، ارمنی، گرجی و ... تا سازها و موسیقی ها و صنایع و سنت های هر کدوم از این ملیت ها، و ما چقدر بی خبریم از حضورشون و چقدر بهتر و بیشتر می تونیم راجع بهشون بدونیم و تحقیق کنیم و از این گسترش فرهنگی استفاده ی بیشتری کنیم. الان که فکر می کنم می بینم خودم چقدر از بچگی تا به همین الان که بیست و هشت سالمه فرصت داشتم که چیزای مختلف یاد بگیرم از مردم توی کوچه و خیابون شهرهای مختلفمون، یا از دوستای غیر تهرانی دانشگاهمون تو دوره ی لیسانس، یا اقوام دور و نزدیکم، یا توی سفرهایی که با بچه ها می رفتیم بیرون تهران که نگرفتم. و به جاش برای هر کدوم از این ملیت ها که بگید آدم ۱۰۰۰ تا جوک یادش می یاد! کلاً فکر که می کنم می بینم شاید می تونستم بیشتر استفاده کنم از این گستره ی زبانی و فرهنگی، خلاصه که بیشتر احترام بذارم و بیشتر یاد بگیرم. حداقلش می تونستم یه ذره بیشتر از این زبون هایی که تو مملکت ما صحبت میشه سر در بیارم.
- حرف آخر، پیشنهادم راجع به این آهنگ اینه که با هدفون گوش بدید، رو تختتون باشید. شب و قبل خواب، با چشم بسته. خلاصه آآنطور ریلکس...

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۲

آخرین نوای سه شنبه 76



زیبا از خواننده ی معروف آذربایجانی، رشید بهبودف:
پ. ن:
-  سنَ دَ گالماز به فارسی میشه: برای تو هم نمی ماند.
- چه صدای گرم و با صفایی داشته...
- طبق تجربه شخصی، موسیقی آذری یکی از لطیف ترین و با احساس ترین موسیقی هاییه که بنده باهاش برخورد داشتم. و در کل، شعر عاشقانه در موسیقی آذربایجان زیاد پیدا میشه. رشید هم که دیگه معرکست و معروفه به آهنگ های عاشقانه ای که خونده.
- هفته ی دیگه هم سعی می کنم از چنگیز صادقوف یه آهنگ بذارم اینجا. چنگیز سالها با رشید همکاری کرده و از پیانیست های معروف آذریه که یه آلبوم هم داره از آهنگ های معروف فلک آذری و به صورت تکنوازی با پیانو نواخته. 

سه‌شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۲

آخرین نوای سه شنبه 75



من زبونم قاصره واقعاً. پروگرسیو زیبا و قوی از آلبوم جدید استیون ویلسون:
پ. ن:
- اولاً که جدا از خود استیون ویلسون، نوازنده هایی که در این آلبوم نواختن هر کدومشون از بهترین ها هستن در سطح جهان در ساز خودشون. (Marco Minneman یکی از بهترین درامرهای جهانه. Guthrie Govan هم همینطور در گیتار، Theo Travis از فلوت زن های معروف انگلیسی یه در سبک جز)
- بالا و پایین شدن های آهنگ. ساده و پیچیده شدنش هم در ملودی، هم در ریتم و هم در بین این بالا پایین شدن ها.
- جالبه که تمام بازی های موسیقیایی بین تک تک نوازنده ها تقسیم شده و همه یه جایی و یه جوری (و اتفاقاَ خیلی هم به موقع) یه خودی نشون میدن.
- استیون ویلسون از پرچمدارهای آرت راک به حساب میاد در دنیا، یعنی چیزی که استیون رو مطرح کرده، نه صرفاَ آهنگهای اون، بلکه شیوه هنری خاصش در تولید موسیقیه. استیون استفاده زیادی میکنه از فضاها، تصاویر ذهنی و احساسات درون اشعار و موسیقی ای رو تولید میکنه برای همین فضاها و حس ها. مثل یک آهنگ ساز فیلم که میاد برای یک صحنه ی خاص و بر اساس احساسات و مفاهیم جاری اون صحنه آهنگ سازی میکنه. یعنی یه جورایی میشه اینجوری گفت که هم فیلمو میسازه هم آهنگشو...
- صدابرداری و هنر ضبط و تولید آلان پارسون هم که دیگه معرکش کرده. (آلان پارسون آلبوم Shine On You Crazy Diamond گروه Pink Floyd رو تدوین کرده به طور مثال).
- یک نکته ی دیگه اینکه من اجرای زنده ی این آلبوم رو در استکهلم رفتم و چیزی که برام جالب بود این بود که سرتاسر این آلبوم واقعاً ۱۰۰٪ مثل نسخه ی استودیو ایش اجرا شد، که نشون میده چه نوازنده های دقیق و قدرتمندی هستند.
- استیون غیر از این، گروه های دیگه ای هم داشته و داره مثل Porcupine Tree ،Bass Communion ،Blackfield و Storm Corrosion.
- آدم خیلی کار درستیه این استیون ویلسون!

شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۲

ما یه استاد داشتیم تو دوره ی لیسانس، استاد درس 'عملیات حرارتی' مون بود. چقدر هم استاد خوب، شوخ و کاردرستی بود، یه مهندسِ با تجربه ی صنعتیو مشکل حل کنِ واقعی خلاصه...
یه بار امتحان میان ترم رو که گرفت یه دفعه دید ۷۵٪ جمعیت کلاس یه مدت سه چهار هفته ایه بعد از امتحان رو دیگه کلاً سر کلاس نمیان اصلاً و رفتن سی خودشون و پیچ و ازین حرفا، طبیعتاً من هم جزو همین دسته ی غایب...
خلاصه یه بار بعداً نزدیکای پایان ترم که همه هم سر کلاس بودیم، خیلی اوکی و با خنده و اینا، گفت:
- شما می دونید شبیه کیا می مونید؟ (ما هم همه ساکت)
و ادامه داد که:
- کلاً مدل رفتارای نسل شما مثل این فوتبالیستای مملکتمون می مونه، یه گل که می زنید میرید خونه کلاً یه دفعه سه ماه می گیرید می خوابید...
بعدم رفت سراغ ادامه درس.

تو بحر قضیه میری میبینی خوب گفته ها، نه؟

پ. ن:
- دکتر راثی زاده
شده تا حالا بخوای سرتو بذاری زمین مثلاً یه یکی دو هفته بمیری بعد دوباره زنده شی و به کارات ادامه بدی؟ نه که انگار لپ تاپو ببندیا...نه. انگار کلاً باتریشو در بیاری سیستم بره سی خودش.
یا اینکه مثلاً شده هی فکر کنی، بپری از این مسئله به اون یکی، جوری که در نهایت همه ی مسائلت Not Responding بشن، حتی همون آسوناش؟ هر چی هم که End Task رو بزنی جواب نده؟
یه سری مسائل هستن که حل نمیشن و همیشه هم یه درصدی CPU Usage دارن. یه دفعه یه مسئله ای دو سال تمام مثلاً ۲۰ درصد CPU Usage مغزتو داره و همیشه هم Not Responding می مونه...تنها اثرش هم کم کردن توانته...چارش هم فقط اینه که باید سر فرصت ریست کنی و بعد هم نرم افزار خراب رو ریموو. تازه اگه اینقدر آسیب نزده باشه که مجبور شی ویندوزت رو دوباره نصب کنی و یا احتمالاً سخت افزار جدیدی نصب کنی...
و تماااام این مدت رو باید فقط صبر کنی تا زمان مناسب حل و فصل شدن قضیه برسه و تازه بتونی ریست کنی و پروسه تعمیر رو اجرا...که الزاماً هم به حل ۱۰۰ درصدیه قضیه منجر نمیشه...
بعد همه شاکی میشن که چرا زدی تخمت؟ چه می دونن چه کرده با CPU ِ ما...

یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۲

من اگر روزی پدر شوم-10

پسرم، این اروپایی ها اگه هیچ فرقی هم از هیچ نظری با ما ایرانی ها نداشته باشن، ولی حتماً و حتماً یه فرق اساسی با ما دارن و اون هم اینه که خمیر توی نون باگت رو در نمیارن و نون باگت رو با همون خمیر توش می خورن.
باباییت تو جوونی هاش به خیلی از بَکس غیر ایرانی عمداً نون باگت داد بخورن و وایستاد و به احوالاتشون دقت کرد تا این چیز ها رو فهمید ها...
اینا همه توش درسه ها بابایی

یکشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۲

تغییر سلیقه ی موسیقی به مرور زمان



یه چیزی هست که جالبه برام...
الان دیگه حدود سه ساله که از ایران اومدم بیرون و تقریباً دیگه یواش یواش اینجا داره به خونه ی دوم ام تبدیل میشه. در این مدت تو خیلی از زمینه ها تغییرها رو تو خودم حس می کنم که پرداختن به همشون بحثی طولانیه و از حوصله این پست و من و شما خارج...قضیه ای که خیلی یه مدته داره توجهمو به خودش جلب میکنه بحث تغییر سلیقه موسیقیه که در خودم به وضوح حس می کنم. نمود بیرونیش هم برای خواننده های اینجا میتونه روند کٌند تغییر سبک پست های 'آخرین نوای سه شنبه' باشه. 'آخرین نوای سه شنبه' مجموعه ی پست هایی بود که از جولای ۲۰۰۹ تا همین چند وقت پیش که یه کم سرم خلوت تر بود، هر هفته یه آهنگی که خیلی جالب بود و یا زیبا و یا نکته ی خاصی داشت می ذاشتم اینجا برای دانلود به همراه یه سری توضیحات راجع به آهنگ و یا خواننده یا گروه و...و توضیح اینکه در آینده هم هر وقت چیز جالبی ببینم حتماً اینجا می ذارمش.

خلاصه اینجوری بگم که وقتی که آهنگ های مورد علاقه ی الانمو با سه چهار سال پیش مقایسه می کنم و یا میشینیم به بحث کردن و یا بعضاً آهنگ گوش دادن با بچه هایی که تازه چند ماهه از ایران اومدن یه نکته ای اون وسط خودشو خووب نشون میده. نکته اینه که آدم که دقت می کنه، متوجه میشه که چقدر فضای آهنگ های مورد علاقه ی الان من و امثال منی که چند ساله اینجاست با چند سال پیش خودم و همینطور با بچه های تازه از ایران اومده فرق داره؛ و این فضای الان چقدر بار غمزده و منفی کمتری رو با خودش حمل می کنه. قضیه اصلاً این نیست که مثلاً من الان ساسی مانکن اینجایی ها رو گوش کنم ها! نه. کلاً علاقه ی شخصی من همیشه به موسیقی راک بوده و هست. یه کم توضیح لازم داره این بحث.
یه قضیه ای هست توی روانشناسی/تئوری موسیقی که میگه میشه گفت یه قانون تقریباً جهان شمولی وجود داره از برداشت آدمها از موسیقی به واسطه گام، ساختار ریتمیک و محتوای شعریه آهنگ؛ و هر آدمی بسته به حال و روزش و سلیقش با این ابعاد آهنگ ارتباط برقرار می کنه و همچنین به واسطه میزان تجربه شنوایی که داره به هر کدوم از فاکتورهای بالا واکنش بیشتر یا کمتری نشون میده.

- مثلا در رابطه با گام: آهنگ X که گامش مینوره صرفنظر از محتوای شعری و ریتمی، بار احساسی غمزده ای رو به شنونده القا می کنه (مثال: Vivaldi - Concerto Grosso in G minor) در مقایسه با مثلاً آهنگ هایی که در گامهای ماژور نوشته شده اند و فضای شادتری رو با خودشون حمل می کنن (مثال: Vivaldi - Violin Concerto in G Major).

- در رابطه با ریتم: آهنگی که ریتم های ساده، یکنواخت و آرومی رو داره بیشتر قابلیت اینو داره که فضای افسرده و منفعل رو انتقال بده. منطقی هم به نظر میاد، چرا که کسی که حالت افسرده و منفعل داره، همچین حوصله ی دنبال کردن ریتم های پیچیده و تند رو نداره؛ ولی آهنگی که فضای شاد، اعتراضی و به طور کلی هیجان داری داشته باشه ریتم های تند و پیچیده رو معمولاً استفاده می کنه.

- در رابطه با شعر هم که قضیه واضحه و به طور کلی کسی که غمزده و یا سرخوردست حوصله نداره به آهنگ هایی گوش بده که طرف داره مبسوط از عشق و حالاش میگه دیگه؛ و بلعکس البته.

حالا قضیه اینه که یه چیزی که همیشه تو فضای موسیقی ایران وجود داشته، حاکم بودن (یا حداقل در دسترس تر بودن) جو موسیقی با بار احساسی غمگینه (حالا به هر دلیلی که هست)، و اونا که تحقیق کردن معتقدن ملتی که همچین موسیقی تولید می کنه (یا براش مورد استفاده تره) در واقع بیان کننده غمگین بودنشه و دلیلی هم که میارن سالهای سال جنگ ها و حمله های کشورهای خارجی، خفقان و حکام دیکتاتور و غیره است که باعث شده این مردم همیشه تو پس زمینه ی ذهنیشون، یا در ناخود آگاهشون خواهی نخواهی یه سری غم ها و سرخوردگی ها رو با خودشون حمل کنن؛ و طبیعتاً وقتی یک نوازنده با این پس زمینه ی ذهنی میاد سازشو به دست میگیره و می نوازه، نوایی معمولاً متناسب با همین پس زمینه تولید میکنه...چیزی که در مملکت ما زیاد اتفاق افتاده و میوفته که موسیقی معمول و روزمرّه جامعه فارغ از غم باشه...و خلاصه نتیجه این شده که در نهایت این فضای موسیقیاییه که معمولاً از ایرانی ها تولید شده؛ و ظاهراً این ملت با همین اتمسفر موسیقیایی هم ارتباط بیشتری (نه الزاماً بهتری) برقرار می کنن. یعنی یه جورایی تو خونمون رفته انگار به مرور زمان. البته این توضیح هم لازمه که صحبت سر موسیقی ایه که مردم به طور روز مره و مثلاً در تنهایی هاشون استفاده می کنن و متفاوته با موسیقی بزم و شادی که طبیعتاً در تمام نقاط دنیا تولید میشه و سر جای خودش هم مثل مجالس و مهمونی ها استفاده میشه.
حالا همه اینها رو گفتم یه مثال هم بزنم که شفافتر بشه. مثلاً گروه آناتما (Anathema) - که یکی از گروه های راک آلترناتیو/پروگرسیو انگلیسیه و تو ایران خیلی طرفدار داره - رو در نظر بگیرید. فضای آهنگهای این گروه اکثراً افسرده و سرخوردست، همراه با ملودی های اکثراً تو گام های مینور و ریتم های ساده و یکنواخت و تمپوی پایین که با یه روحیه ی منفعل می تونه خوب سازگار باشه. تجربه هم نشون داده بچه های ایرانی خوب باهاش ارتباط برقرار می کنن؛ انگار که حرف دل یا حس و حال خیلی از بچه های راک باز و نیمه راک باز و یا حتی غیر راک بازمون رو بیان میکنه.

میون صحبت، یه نمونه از کارهای آناتما رو هم می تونید اینجا بشنوید:

حالا این قضیه محبوب بودنشون بین ایرانی ها وقتی به من اثبات شد که چند وقت پیش این گروه اومد استکهلم، من وقتی که رفتم تو سالن یه وضعی بودها، لا مصب انگار که مثلاً رفتی کنسرت حبیب یا معین مثلاً. رسماً فقط ایرانی ها اونجا بودن. جدی منتظر بودم وسط اجرا خوانندشون بیاد به فارسی یه لفظی بیاد...اونایی که اون ته سالنید، فازو دارید یا نه...گیتاریستمون امشب فقط به عشق شما داره میزنه ها...بزنید اون کف قشنگرو برای آقا دانیال 

خلاصه که هر کسی که اینجا میاد معمولاً بعد از یه مدت از اون اتمسفر غم زده خود به خود فاصله میگیره و یه کم متفاوت میشه. دست خود آدم هم نیست، تأثیر محیطه، کسی هم نمیدونه چرا...نتیجه این که الان که میام آناتما گوش می کنم، منی که طرفدارشون بودم، پیش خودم میگم ای بابا اینا چرا اینقدر آهنگاشون غمزدست...

پ. ن:
- راجع به تفاوت احساسات القا شده توسط گامهای ماژور و مینور اینجا می تونید به زبان ساده بخونید و چندتا مثال هم بشنوید.
- البته شکی در خوبی های آناتما نیست و خودم هم بعضاً گوش می دم به آهنگ هاشون، ولی به هر حال در جریان باشید که این گروه در دنیا معروفن به این که احساسات غمزده و افسرده رو به هنرمندانه ترین و زیبا ترین شکل ممکن بیان می کنن.

جمعه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۲

من اگر روزی پدر شوم-9

پسرم،
همیشه سعی کن تو زندگیت بعد از مسواک زدن، بلافاصله پرتقال یا آب پرتقال بخوری. قشنگ به آدم درس صبوری میده.
و اینو هم بدون که باباییت با اینکه آدم کرمویی نبوده، ولی به روح اعتقاد کامل داشته...
خلاصه راحت باش...

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۲

من اگر روزی پدر شوم-8

دخترم،
بابایی یه سری تو خونه هیچی نداشت بخوره، حالم نداشت بره خرید. نشست نون پنیر هویج خورد.
اینا همش توش درسه ها. این حرکتای اینجوری رو حضرت علی هم نمی تونست بکنه...باباییت اسوه ی نوآوریو وارستگی بود تو دوره ی خودش...

پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۲

یه سری از آدما هستن که قشنگ فتیش تحویل گرفته نشدن دارن. اصلاً تحریک میشن اینجوری...خیلی جذابه براشون اینجوری.
مرد و زن هم نداره ها. کلی یه!
طرف یاد گرفته باید با اونایی دوستی کنه که دائم در حال ریدن بهشن. چون حتماً آدمای خیلی خاصی هستند که اینجوری رفتار می کنن. 
حالا این رفتار تحویل نگرفتنه هم شده یه ادا و یه بازی که همه یادش گرفتن. و با این بازی سعی می کنن غلظت کسشعر بودنشونو افزایش بدن.
میری تو یه جمع، یه مشت آدم مصنوعی، همه واسه هم دارن ادا اطوار در میارن، شو می کنن. یه مشت آدم اگزجره ی پیزوری!
ای بابا
مریضیم هممون